تا حال منت خبر نباشد ---------- در کار منت نظر نباشد چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد مردها در چارچوب عشق و محبت،به وسعت غیر قابل تصوری نامردند.برای اثبات کمال نامردی مردها همین بس که در مقابل قلب عاشق و فریب خوده ی یک زن احساس می کنند که مردند!!! تا هنگامی که قلب زن تسلیم نشده پست تر و سمج تر از ... عاجزتر از یک اسیر گداتر از گدایان سامره پوزه بر خاک و دست تمن?`ا به پیش،گدایی عشق می کنند،اما تا خاطرشان از تسلیم قلب زن،راحت شد یکباره به یادشان می افتد که خدا مردشان آفریده!!! و تازه کمال مردانگی را در بی نهایت نامردی جستجو می کنند.در شکنجه دادن قلب و به زنجیر کشیدن یک زن اسیر...
تا قوت صبر بود کردیم ---------- دیگر چه کنیم اگر نباشد
آیین وفا و مهربانی در ---------- در شهر شما مگر نباشد
گویند نظر چرا نبستی ---------- تا مشغله و خطر نباشد
ای خواجه برو که جهد انسان ---------- با تیر قضا سپر نباشد
این شور که در سرست ما را ---------- وقتی برود که سر نباشد
بیچاره کجا رود گرفتار ---------- کز کوی تو ره به درنباشد
چون روی تو دلفریب و دلبند ---------- در روی زمین دگر نباشد
در پارس چنین نمک ندیدم ---------- در مصر چنین شکر نباشد
گر حکم کنی به جان سعدی ---------- جان از تو عزیزتر نباشد
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
مکن ار چه میتوانی که ز خدمتم برانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار برنباشد
همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژهای به خواب و بختی که به خواب درنباشد
چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد
نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد
قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد
چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد
شب و روز رفت باید قدم روندگان را چو به ممنی رسیدی دگرت سفر نباشد
عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد
خـدایا تـو چگونه زیـسـتـن را به مـن بـیاموز مـن خـود چگونه مُـردن را خـواهـم آموخـت .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |